محل تبلیغات شما

ஜ آئین یک مرد ஜ



واقعا اینجا کجاست که دوباره بعد این همه مدت دیدمشو دوباره تمام خاطراتم زنده شد. چقدر همه چیز ساده و باورکردنی بوده. چقدر عشق توی کلمه کلمه و نظر به نظر بوده. چقدر سادگی و رفاقت. بابا خیلی اینجا باحال بوده.عجب دنیایی ساخته بودیم. ولی الان. نه بابا. الانم همه چی خوبه.باکلی اتفاقات و تغییرات توی زندگیم و خودم. آره.کلی تغییرات خوب.کلی اتفاقات باور نکردنی.کلی محمد جدی و رو به رشد.کلی محمد که داره هرروز دنیا رو شکست میده و هرروز ازش امتیاز میگیره.
هرروز میگذرد و زمان مثال اسبی وحشی که هیچ لگامی توانایی مقابله اش را ندارد، میتازد. و اما حال و احوال این روزهای من. دیگر غصه و شکوه را کنارگذاشته ام. دیگر خاطراتم را درهمان گذشته چال کرده ام. دیگر هیچ حال بدی ، زورش به من نمیرسد. این روزها، پر از تغییراتی هستم که سالها همراهم بودند و دیگر نیستند. آری، آئین این مرد دیگر روشنی است.هم آغوشی با نور است. آری، انقلاب افکارم دیدنیست.
این روزا دیگه همه واسه ثبت خاطراتولحظاتشون دست به قلم میشن یا به هرشکلی بالاخره از اتفاقات روزمره شون نت برداری میکنن.حالا یا از ترس فراموشی یا اینکه احساس میکنن دیگه روزی میرسه که خاطرات خیلی راحت محومیشه. واقعیتش منم فکرکردم باید بعضی از لحظات زندگیمو حتما ثبت کنم.حالاچه خوب و چه بد. البته من بایداین مطلب رو توی دوقسمت میذاشتم.ولی خب عیب نداره.چون قسمت اولش که شروع خوندن واسه ارشد بود رو توی دست نوشته های کاغذیم ثبت کردم.
سلام.چقدر این کلمه برام اینجاغریبه شده.سلام فکرشونمیکردم دوباره یه روز بیام اینجا و دوباره بنویسم.یعنی دوباره این دفترهزاربرگو خط خطی کنم ولی خب کجای این دنیاحساب کتاب داره که بخاد حال وروز من یکی، داشته باشه. بگذریم. خیلی دلم واسه همتون تنگ شده.میدونم دیگه کسی این نیست که دل تنگیه منوحس کنه. ولی خب اینم واسه دل خوشیه خودمه.باورتون میشه که داریم میریم توسال 95؟؟؟عمروبلاگم دیگه داره5ساله میشه.کاش خودمم توی 5سالگی بودم.کاش.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها